سوکدیده کسی که یکی از اقوامش فوت کرده عزادار جمع ماتم دیدگان: ازان چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است زور دست تدبیرم. (صائب آنند)
سوکدیده کسی که یکی از اقوامش فوت کرده عزادار جمع ماتم دیدگان: ازان چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است زور دست تدبیرم. (صائب آنند)
ملول و غمگین، عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی. (آنندراج) : از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم. صائب (از آنندراج)
ملول و غمگین، عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی. (آنندراج) : از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم. صائب (از آنندراج)
ملامت کشیده. ملامت زده. سرزنش دیده. نکوهیده شده. آنکه مورد عتاب و سرزنش واقع شده: بدان مشکو که فرمودی رسیدم در او مشتی ملامت دیده دیدم. نظامی. و رجوع به ترکیب ملامت دیدن ذیل ملامت شود
ملامت کشیده. ملامت زده. سرزنش دیده. نکوهیده شده. آنکه مورد عتاب و سرزنش واقع شده: بدان مشکو که فرمودی رسیدم در او مشتی ملامت دیده دیدم. نظامی. و رجوع به ترکیب ملامت دیدن ذیل ملامت شود
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم. فردوسی. ستمدیده را اوست فریاد رس میازید با نازش او بکس. فردوسی. تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستمدیده را یاورم. فردوسی. نبیند دگر روشنی دیده را مگر داد بدهد ستم دیده را. اسدی. خبر برد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیدۀ داد خواه. نظامی. تا ستمدیدگان در آن فریاد داد خواهند و شه دهدشان داد. نظامی. کجادست گیرد دعای ویت دعای ستمدیدگان در پیت. سعدی (بوستان). سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه دل سوخته هم سوخته داند. سعدی
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم. فردوسی. ستمدیده را اوست فریاد رس میازید با نازش او بکس. فردوسی. تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستمدیده را یاورم. فردوسی. نبیند دگر روشنی دیده را مگر داد بدْهد ستم دیده را. اسدی. خبر برد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیدۀ داد خواه. نظامی. تا ستمدیدگان در آن فریاد داد خواهند و شه دهَدْشان داد. نظامی. کجادست گیرد دعای ویت دعای ستمدیدگان در پیت. سعدی (بوستان). سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه دل سوخته هم سوخته داند. سعدی
سوکزده پرسه دار (گویش خراسان بزرگ) سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده، غمگین اندوهگین: آهو در زاویه اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود
سوکزده پرسه دار (گویش خراسان بزرگ) سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده، غمگین اندوهگین: آهو در زاویه اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود